سلاووومبالاخره کرونا سراغ منم اومد. شنبه عصری بعد کارای خونه رفتم یه دوش گرفتم. کمکم سرفههام شروع شد. چون همیشه خدا درگیر حساسیتم اهمیتی ندادم. شبم خونه حامداینا مهمون بودیم. رفتیم. یکشنبه با کسالت و سرفه خیلی کم بیدار شدم. با اینکه تعطیل بود شوئر رفته بود سرکار. فسقلی هم گریه میکرد که میخوام برم خونه بابابزرگ. بابی اومد دنبالش و رفت اونجا. منم با حالت خواب آلودگی شدید رفتم افتادم تو تخت و خوابیدم. اگه وقت دیگهای بود خونه رو تمیز میکردم چون افتضاح کثیف و بهم ریخته بود. تا ساعت چهار که شوئر اومد و بیدارم کرد. از شب قبل آبگوشت گذاشته بودم. ناهار خوردیم و باز من خوابیدم. پشت قفسه سینهام خیلی بد درد میکرد. بیدار شدیم با شوئر کارا رو تقسیم کردیم و انجام دادیم. اون جارو کرد و آشپزخونه رو شست. منم ظرفا رو شستم و گردگیری کردم. بابی فسقلی رو آورد. دوباره من خوابالو شدم. ولی نتونستم بخوابم. دوشنبه هم حالم بدتر بود. ضعف داشتم. سرفه نمیکردم و حالم رو به آبریزش و سرماخوردگی بود. بامداد سهشنبه بازم بیخواب بودم. آبریزشم شدید شده بود. شوئرو بیدار کردم و گفتم برو تو هال بخواب. لامصب از هفته قبل سبزی قرمهای سفارش داده بودم که پاک کرده بیاره جلو در. صبح که من خواب بودم آورده و شوئر تحویل گرفته بود. دیگه مجبور شدم بشورم. گیج و ویج بودم. پهن کردم تا غروب خشک شه. غروب ریختم تو غذاساز خرد شه دیدم ضعیفتر از اونم که کار کنم. چهارشنبه صبح بسیار بدحال، با ابریزش و عطسه شدید، بدن درد وحشتناک بیدار شدم. خودمو تو اتاق قرنطینه کردم. شوئر سبزیا رو برد داد بیرون خرد کردن. فسقلیم گذاشت خونه م ش. بابی برام سوپ آورد گذاشت پشت در خونه. ورداشتم و خوردم. خوشمزه بود. بازم خ 299...
ادامه مطلبما را در سایت 299 دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : wonderfullife بازدید : 52 تاريخ : دوشنبه 6 تير 1401 ساعت: 0:40